قیمت 19,000 تومان
مولانا و اندیشههای او
مولانا و اندیشههای او در نور و ظلمت
مولانا و اندیشههای او نور و ظلمت از دیدگاه مولانا
4_1_ مولانا و اندیشههای او.
4-1-2 آمیختگی نور و ظلمت جهان و انسان از دیدگاه مولانا
4_2_ نمونهای چند از مزامیر مانوی..
منابع
مولانا و اندیشههای او
نور و ظلمت از دیدگاه مولانا
مولانا و اندیشههای او
مولانا جلالالدین محمد بلخی،”خداوندگار” و “ملای روم”، فرزند سلطانالعلماء بهاءولد، در سال 604 ه.ق در شهر بلخ متولد شد، که شهرتش به بلخی با نسبت به زادگاه اوست. پدرش از خطیبان شهیر آن روزگار بود که از مریدان عارف بزرگ شیخ نجمالدین کبری بهشمار میرفت، و در بلخ مسند تدریس و منصب فتوا و مقام وعظ و خطابه داشت.
بهاءولد به سبب اختلاف با امام فخر رازی و حمایت خوارزمشاهیان از فقها، و به دلیل تحریکهایی که در مقابله با مجالس و مواعظ او صورت میگرفته، بلخ را مناسب زندگی نمیدید و تصمیم به ترک آن شهر با خاندانش به قصد زیارت خانهی خدا گرفت. او با خانوادهاش پس از آهنگ حجاز و بهجای آوردن حج، به شام و سپس به آسیای صغیر رفتند و مدتی را در شهر لارنده سکنا گزیدند. در همین شهر بود که مادر مولانا درگذشت و مولانا به توصیهی پدر دختری را به همسری اختیار کرد.
پس از آن به دعوت علاءالدین کیقباد سلجوقی به قونیه سفر کردند و در آنجا اقامت گزیدند. از این جهت لقب “رومی” و “مولانای رومی” و “ملای روم” را به او نسبت دادهاند، چرا که بیشتر عمر خود را در این شهر زیسته است. در همین شهر بود که مولانای سی و چهار ساله با “شمس تبریزی” معروف به “شمس پرنده” ملاقات کرد و جذب شخصیت مرموز و شطاح وی شد، مردی شوریده و رندی عالمسوز که مردم او را جادوگر و ساحر میخواندند.
قونیه در آن زمان مرکز دانشمندان و صوفیان بزرگی چون فخرالدین عراقی، صدرالدین قونوی و نجمالدین رازی و دیگر بزرگان بود که در آن شهر میزیستند. مولانا پس از چندی زندگی در قونیه برای تحصیل به حلب رفته و پس از کسب تعالیم و تکمیل معلومات خود به قونیه باز میگردد.
در عهدی که جلالالدین زندگی میکرد، دمشق و حلب از مراکز مهم تعلیمات اسلامی بهشمار میرفت و بسیاری از علمای ایران از بیم هجوم مغول، بدان نواحی پناه برده و اوقات خود را به نشر علوم مشغول گردانیده و عدهی بسیار از عرفا نظر به آنکه دمشق و حوالی جبل لبنان مکان مقدس و موقف ابدال و هفت مردان یا هفت تنان و تجلیگاه بوارق غیبی است، در آن نواحی اقامت گزیده بودند و به انتظار دیدار رجال الغیب در کوههای لبنان شب به روز میآوردند که محییالدین ابنعربی مؤسس و بنیانگذار اصول عرفان و شارح کلمات متصوفه یکی از آنها بود که در دمشق سکونت گزیده بود (رسولی بیرامی،108،1387).
ادامه مولانا و اندیشههای او
در همانجا بود که مولوی به دیدار محییالدین ابنعربی و به عبارت دیگر شیخ اکبر نایل آمد و در همانجا بود که او نیز همانند محییالدین و امام غزالی با فلسفهی افلاطونی که رنگ و بوی اسلامی گرفته بود آشنا شد. البته هنگامی که امام غزالی آغوش گرم خود را در مقابل فلسفهی افلاطونی گشود، لباسی را که افلاطون بر فلسفهی خود دوخته بود، با پیکرهی اندیشههای اسلامی، زیاد موزون نمینمود اما با ویرایش و تغییراتی که او در آن لباس و پیکره پدید آورد و با پیگیری محییالدین و مولوی ابنفارض و دیگران آن لباس و آن پیکره سازگار شدند. مولوی هنگامی که در حلب و دمشق بود با فلسفه و بینش افلاطونی آشنا شد، ولی تا هنگامیکه با شمس تبریزی آشنا نشده بود، گام عملی در راه آن بینش که به دنبال شهود بود برنداشت (همان،109).
مولوی پس از تحصیل در حلب به قونیه بازگشت که در آن زمان، عقاید و فلسفهی افلاطونی در آن شهر و منطقهی آسیای صغیر که در آن زمان به آن روم میگفتند، رواج داشت و بسیار مورد توجه اندیشمندان و متفکران قرار گرفته بود و قونیه و جوامع اطراف آن تحت نفوذ مسیحیت و زبان و فلسفهی یونانی که توسط مسیحیان ترویج میشد قرار داشت. بنابراین بیتردید مولانا نیز بیتاثیر از این اندیشه و تفکر نبوده است.
جلالالدین محمد مولوی به دورهای تعلق دارد که دین و فلسفهی اسلامی تقریباً در همهی جهات به کمال رسیده و مسائل ناشی از آنها مطرح شده و متکلمین و فلاسفه و عرفای اسلامی، پیش از وی به این مسائل جوابهای گوناگونی داده بودند. اندکی پیش از مولوی کار شرح و بسط فلسفهی یونانی در اسلام به همّت ابنرشد (596_520/1198_1126 ) به بالاترین حد خود و کلام اسلامی به دست غزالی (مرگ : 505/1111) به کمال انتظام رسیده بود. اندیشه و حیات عرفانی نیز از روزگار ابوهاشم سوری (مرگ _ 150 / 767)، یعنی نخستین زاهدی که در عالم اسلام به نام صوفی خوانده شد، تا دوران شیخ محییالدین ابنالعربی، که معاصر مولوی بود، و همچنین در زمینهی شعر عرفانی تا سنایی و فریدالدین عطار راه درازی را پیموده و طریق کمال سپرده بود. بدینسان، مولوی که در پی این سیر تکاملی اندیشهی فلسفی و تجربهی دینی ظهور میکند، یگانه وارث چنین گنجینهی فکری و روحانی بیکرانی میشود. با توجه به اینکه اسلام به این معنی که دربارهی خدا و انسان نظری بیسابقه آورده باشد، دارای اصالت مطلق نبوده و بنا به تصدیق خود ادامه و احیای کیش ابراهیم و موسی و عیسی شمرده میشده و با توجه به تأثیر نظری فلسفهی یونان و حیات دین مسیحی از یک سو و تأثیرات ایران و هند از سوی دیگر تا حدی به تنوع و غنای اندیشه و تجربهی مولوی میتوان پیبرد (عبدالحکیم،1375،1).
مولانا که یکی از بزرگترین و نامآورترین شعرا و عرفای شیدای ایران و یکی از بزرگترین نخبگان عرفان اسلامی است، آثار و کتب گرانقدری به نثر و نظم در بیان اندیشههای عرفانی و جهانشناسی خود تقریر کرده است. آثار او عبارتند از: فیه مافیه، مکاتیب، مجالس سبعه، مثنوی معنوی، دیوان کبیر و رباعیات.
از این میان مثنوی معنوی دریایی است بیکران که بیانگر رنجهای روانی انسان و درد حقیقت است، دردی که از تناقضهای درونی انسان و جهان پیرامونش نشأت میگیرد و او را در خود اسیر و گرفتار میکند،درد دوری انسان از اصل نخستین خویش. مولانا در مثنوی درمان این درد را آگاهی و یاری آن در رسیدن به حقیقت و شناخت حقتعالی میداند، آگاهی از غم غربت و تلاش برای رهایی و نجات انسان از عالم خاکی.
به گفتهی دکتر شفیعی کدکنی، “مثنوی معنوی جلالالدین مولوی، بزرگترین حماسهی روحانی بشریت است که خداوند برای جاودانه کردن فرهنگ ایرانی، آن را به زبان پارسی هدیه کرده است. و هنوز بشریت در نخستین پلههای شناخت این اثر ژرف و بیهمتاست.”
مثنوی از نمونههای آشکار جود “بیعلت و بیرشوتِ” خدای وهاب است که از سر “محض مهر و دادوری و رحمت” بر زمینیان فرو ریخته است و از همه بهرهمندتر و منعمتر پارسی زباناناند که گنج شایگان را چنین رایگان به کف آوردهاند و حیات معنویشان را با آن طراوت و حلاوت بیشتر دادهاند (دکتر عبدالکریم سروش).
تحقیق دربارهی مولوی نه تنها از این جهت جالب است که او بزرگترین شاعر عرفانی اسلام است، بلکه هم از این جهت که هیچ مسئلهای از مسائل حیات فلسفی و دینی نیست که وی بدان نپرداخته باشد. مولوی در طرح این مسائل مبتکر نیست، وی در پرتو تجربهی شخصی دربارهی هرآنچه پیش از او آمده از نو میاندیشد. بدینسان تحقیق دربارهی مولوی، تحقیق دربارهی بهترین دستاوردهای حیات فلسفی و دینی در اسلام است (همان،3).
چیرگی اعجابانگیز مولوی بر عبارات و مطالب فخیم عرفانی در مثنوی معنوی، ستودنی است و چنان است که با همهی سادگی و روانی ، کلام او را نیازمند و محتاج شرح و توضیح عالمان و شارحان آثار عرفانی میدارد.
اندیشههای مولوی را نمیتوان به صورتی منسجم بیان کرد، چرا که اندیشهها و عقاید او چون امواجی در دریای عظیم مثنوی است که هر لحظه جوشش و خروشی تازه در پی دارد. آموزههای عرفانی که آمیخته به حکمت و فلسفهای نهفته است که شارحان آن را تحت تأثیر وحدت وجودی ابنعربی میدانند.
جهت مشاهده و دانلود ایمان از دیدگاه مولانا کلیک کنید.
ادامه مولانا و اندیشههای او
مولوی در مثنوی از هر فرصتی استفاده کرده است تا هستی اصیل را به انسانها بشناساند و وجه تنهایی و فقدان همزبانی و غم غربت انسان را در این دنیای محسوسات، که دنیایی پست و گمراه کننده است را به تصویر کشد و به پستی و بیارزشی ظواهر تاکید میکند و توجه و اهمیت دادن به آنها را خصوصیت انسانهای خفاش صفت میداند که ازاصل و نور خورشید حقیقت دوری میکنند و به ظلمت و تاریکی این دنیای مادی و تعلقات آن دل خوش کردهاند.
مثنوی حکایت سقوط و هبوط بارقهای الهی و نورانی است در دنیای تاریک محسوسات. غم غربت انسانی که از هستی اصیل خود دور مانده است و گرفتار تاریکی و ظلمت تن و صفات زمینی و عالم فانی گشته است. انسانی که در تختهبند تن اسیر است و در خطر آلوده شدن به مادیات و محسوسات است، او با هبوط در این عالم، سرزمین نخستین خود و گوهر و گنج نهفته در وجود خود را که همان نور و روح حضرت حق است، فراموش میکند و دچار تیرگیها میشود، اما تنها انسانهایی که به این نکته معرفت مییابند و با آگاهی و تلاش برای شناخت خود، ترک ظواهر و مادیات را میکنند، همچنان در درون خود اشتیاق بازگشت به عالم حقیقت و راستین را دارند، از این ظلمت نجات مییابند و رستگار میشوند. انسانهای آگاهی که با بیدار نگه داشتن روح و جان خویش، از گرداب امور مجازی وخیالات و اوهام امور دنیوی، که حجابها و موانع شناخت حقیقتاند، رهایی یافته و با عشق به حقیقت و نورحقتعالی، ارزش والای خویش را شناخته و از عیبها و نواقص انسانی دور گشته و از زندان تن و کالبد جسمانی و مادی نجات یافته و به معرفت حقیقت اصیل رسیده و رستگار میشود.
آگاهی و شناخت و معرفت، فیضی است که از جانب خداوند به انسانهای بیدار بخشیده میشود چون دیگر نعمتهای طبیعت که هر روزه در دسترس انسان قرار میگیرند و انسان از وجود آفرینده و بخشندهی آن غافل میماند. نعمتهایی چون خورشید و گرما بخشی آن، شب و آرامش آن، باران و باروری آن و دیگر مواهب الهی که پرتوی حق پروردگارند و کثرت و سلسه مراتب خود را دارند و دارای حرکتی صعودی و نزولی هستند؛ که به این سلسله مراتب، مراتب تجلیات نور الهی میگویند که هر کس به اندازهی ظرفیت خود از آن بهرهمند میشود و حضرت حق در پس این حجابها پوشیده است و ما انسانها به واسطهی این نقابها و حجابها از او منفعت و روشنایی میگیریم.
حقتعالی این نقابها را برای مصلحت آفریده است که اگر جمال حق، بینقاب روی نماید ما طاقت آن نداریم و بهرهمند نمیشویم. به واسطهی این نقابها مدد و منفعت میگیریم. این آفتاب را میبینی که در نور او میرویم و میبینیم و نیک را از بد تمییز میدهیم و در او گرم میشویم و درختان و باغها مثمر میشوند و میوهها، خام و ترش و تلخ در حرارت او پخته و شیرین میگردند و معادن زر و نقره و لعل و یاقوت از تأثیر او ظاهر میشوند. اگر این آفتاب که چندین منفعت میدهد به وسایط، اگر نزدیکتر آید هیچ منفعتی ندهد،بلکه جملهی عالم و خلقان بسوزد و نمانند (زمانی، 99،2، 1387).
حجاب در لغت به معنی پرده و پوشش است. ولی در اصطلاح اهلالله، هر آن چیزی است که انسان را از قرب الهی دور سازد. و آن بر دو نوع است: یکی حجاب ظلمانی و دیگر حجاب نورانی. حجاب ظلمانی مستقیماً از کنش نفس اماره پدید میآید، ولی حجاب نورانی، برای شخص، ظاهراً از نفس قدسی پدید میآید، در حالیکه بر حسب باطن موجد آن حجاب نیز شیطان و هواهای نفسانی است (همان،509).
به بیان دیگر “حجاب نورانی، حجابهایی است که قبل از منزل اخیر در منازل و مراتب قبلی روی چهرهی اصلی انسان میآید و حجاب ظلمانی، حجابهایی است که به هنگام نزول در بدن مادی از جهت همین نزول در بدن دنیوی مادی به خود میگیرد و از آن جهت که تیرگیها، ظلمتها و رنگهایی که به دلیل تنزل در بدن و تعلق به آن عارض میگردد، چهرهی اصلی انسان زیر این حجابها پنهان شده و به فراموشی سپرده میشود (شجاعی،1389).
بدین ترتیب انسان از آن جهت که تجلی حضرت حق است، و از آن روی که روح او در بدنش گرفتار شده و اسیر حجابهای ظلمانی و نفسانی است، جسم و تن او پستترین و ضعیفترین پرتو آفتاب حقیقت است که پایینترین مرتبهی وجودی انسان میباشد، یعنی تنزل از مرحلهی “من روحی” به مرحلهی “روحی”.
جدایی و فراق روح آدمی از عالم علوی و سقوط او به عالم خاکی، از اصولیترین بنمایههای عرفان و به خصوص عرفان ایرانی – اسلامی است. مضمونی است که در سراسر ابیات مثنوی وجود دارد و از همان نینامه که غربت انسان را از هستی اصیل خود به تصویر کشیده است تا دیگر حکایات پیوسته در این اثر ژرف و عظیم به وفور دیده میشود.
نور چشم و نور دل
منشاء نور دل و نور چشم و حواس ظاهری وروشنایی هر شیء دیگری، نور خداوند و نور بصیرت الهی است و با این نور است که خیالات و اوهام را میتوان از حقیقت تمییز داد و ماهیت اشیاء و موجودات را شناخت. پس بنابراین نور الهی افزایندهی کمال معرفت و معنوی آدمی است و به او توان درک حقیقت را میدهد و او را به شهود میرساند. بنابراین تنها دل است که انوار الهی را دریافت میکند و به سرچشمهی حقیقی نور واصل میشود، بنابراین دل همان مطلع حقیقی نور ذات الهی است.
نیســت دیــد رنــگ بــینـور بـــرون | همچنیــن رنــگ خیــال انـــدرون
|
|
ایــن بــرون از آفتــاب و از سهــا | وانــدرون از عکــس انــوار عــلا
|
|
نــورِ نــورِ چشــم، خــود نــور دل اسـت | نـــور چشــم از نــور دلها حاصل است
|
|
بـــاز نــورِ نـــورِ دل، نــورِ خـــداست | کــو ز عقــل و حــس، پــاک و جـداست
|
|
( دفتر اول، 1124 – 1127) |
چشــم آدم، چــون بــه نــور پــاک دیــد | جــان و ســرِّ نـــامهــا گشتــش پــدیـد
|
|
(دفتر اول،1246) |
قـــوتــم بخشیــد و دل را نـــور داد | نـــور دل مــردسـت و پــا را زور داد
|
|
(دفتر اول، 1366)
|
عقـــل، اثـــر را روح پنــــدارد، ولیـــک | نـــور خــور از قـرص خـور دورست نیک
|
|
(دفتر سوم،3587) | ||
دو درمسنـــگ اســـت پیــه چشمتــان | نـــور روحـــش تــا عنـــانِ آسمــان
|
|
نـور، بـی ایـن چشم میبینــد بــه خــواب | چشم، بی ایـن نـور چـه بـود جـز خـراب؟
|
|
(دفتر چهارم، 1884،1885) |
نـــور را بــا پیـــه خــود نسبـت نبـــود | نـسـبـتـــش بـخـشـیـــد خــــلاقِ ودود
|
|
(دفتر چهارم، 2405) |
نـــور چشــم و مــردمــک در دیــدهات | از چــه ره آمــد بـــه غیــر شش جهـت؟
|
|
(دفتر چهارم،3691) |
از منظر مولانا تنها دلی را میتوان دل نامید که مأمن و دریای نور الهی باشد. این دل هرگز دروغ نمیگوید و گمراه نمیشود.
دل نبـــاشـــد غیـــر آن دریــــای نــور | دل نظـــرگاه خــــــدا، وآنــگاه کـــور؟
|
|
(دفتر سوم،2269) | ||
چـــون نبـــاشد نـــور دل، دل نیسـت آن | چــون نبــاشـــد روح، جـز گـل نیست آن
|
|
(دفتر پنجم،2878) |
ایـــن دلــم هــرگــز نمیگــویــد دروغ | کــه ز نـــور عـــرش دارد دل فــــروغ
|
|
(دفتر ششم، 2756) |
چون نور چشم، از نور دل سرچشمه گرفته است، هر آن کس که قلب و دلش تیرگی و کدورت گیرد، دیگر از چشم ظاهر او کاری برنمیآید و دیدن او بیهوده است. اما آن دل و قلبی که از نور ماورایی برخوردار باشد، از آن انوار نصیبی هم به چشمان او میرسد.
جهت مشاهده و دانلود تضاد دین و عرفان در دیوان حافظ کلیک کنید .
آمیختن روح با جسم از جهت امتحان
خداوند جسم را از آن رو با روح و همچنین جهان مادی را با جهان والا،پیوسته است که منکران را به آزمایش بگذارد. و از آن جهت جسم اولیاء-الله را با حقتعالی پیوند داده است، تا پناهگاه همهی جهانیان شود.
جســم خــاکـــی را بـــدو پیــوست جان | تــــا بـیـــازاردنـــد و بیننـــد امتحــــان
|
|
(دفتر اول، 2519) |
زان تعلــــق کـــرد بــــا جسمـــی، الــه | تـــا کـــه گــــردد جملـه عــالـم را پنـاه
|
|
(دفتر اول، 2521) |
در صفـــت نـــایـــــد عجــایـبهای آن | تــو در ایــن ظلمــت چــهیی در امتحان؟
|
|
(دفتر سوم، 58) |
تا زمانی که انسان به جسم توجه کند، جوهر اصلی وجودی خویش را پیدا نخواهد کرد و به کمال نخواهد رسید.
تـــا تـــو تــن را چرب و شیرین میدهی | جـــوهــــر خــــود را نبیـنـی فربهـــی
|
|
(دفتر دوم، 265) |
تقابل و تضاد در روح و جسم و پستشماری جسم و نفسانیات
جسـم سـایــه سـایــهی سـایهی دل اسـت | جسـم کـــی انــدر خــور پـایــهی دلست
|
|
(دفتر ششم،3307) |
تشبیه جسم در مثل به گردو و کشمش که از تنقلات مورد علاقهی انسانهای کودک منش است، زیرا به جسم و شهوات پای بند است. بنابراین انسان باید از هواهای نفسانی و تعلقات خود عبور کند تا از مرحلهی کودکی و طفولیت خارج شود و به بلوغ عقلانی و تکامل انسانی دست یابد.
جســم مــا جــوز و مویــز است ای پسـر | گـــر تـــو مــردی زیـن دو چیز اندر گذر
|
|
(دفتر دوم، 200) |
مولانا برای پستشماری جسم، تن و جسم را به حیوانات گوناگون تشبیه میکند. گاه او را چون شتر میداند و روح را که سوار و مسلط بر آن است چون پیامبر و بار گلی میداند که بر پشت جسم سوار است و جسم بوی آن که همان معارف و حقایق الهی است را حمل میکند.
اشتـــر آمــد ایــن وجــود و خــار خـوار | مصطفــی زادی بــریــن اشتــر ســوار
|
|
اشتــرا، تنــگِ گلــی بــر پشــت تـوسـت | کز نسیمـش در تــو صــد گلــزار رســت
|
|
(دفتر اول، 1966 – 1967)
|
تشبیه جسم به جسد که خانهی صفات پلید و پست و ذمیمهی آدمی است.خانهای که راه نفس روح تو را تنگ میکند. خانهی اندوه و غم و رنج، که باعث شکست و بیآبرویی انسان میشود.
ایــن جســد، خانهی حســد آمــد، بــدان | کـــز حســـد آلـــوده بـــاشـد خــانـدان
|
|
(دفتر اول، 432)
|
||
زنـــدهای و زنـــدهزاد ای شـوخ و شنگ | دم نمـیگیـــرد تـــو را زیــن گـور تنگ؟
|
|
(دفتر دوم،3133) |
.
بیکرانگی روح عارفان
نور و روح اولیاءالله، انسانهای کامل و صالحان که چون سایهی حق است بر این جهان، بیکرانه است و حد و مرزی ندارد، زیرا از نور بارگاه الهی سرچشمهی میگیرد و به نور مطلق تبدیل میشود. به همان نسبت، ظلمت و تاریکی نفس انسانهای پلید و خفاش صفت و کافر و منکر نور، بینهایت است و تمامی نمیپذیرد. و هیچ قیل و قال و مناقشهای نمیتواند مانع تابش آن شود.
ظّل او اندر زمین چون کوه قاف | روح او سیمرغ بس عالی طواف | |
(دفتر اول، 2962) |
کفر را حدست و اندازه، بدان | شیخ و نور شیخ را نبود کران | |
(دفتر دوم، 3320) |
پر و مالامال از نور حق است | جام تن بشکست، نور مطلق است | |
(دفتر دوم، 3410) | ||
یا ولی حق که خوی حق گرفت | نور گشت و تابش مطلق گرفت | |
(دفتر سوم،3353) |
چرخ چارم هم ز نور تو پُر است | حاشلله کی مقامت آخُر است؟ | |
(دفتر پنجم، 2548) |
جای سوز اندر مکان کی در رود؟ | نور نا محدود را حد کی بود؟ | |
(دفتر ششم، 116) |
وصف حق دان آن فراست را نه وهم | نور دل از لوح کل کردهست فهم | |
(دفتر ششم، 2744) |
نور الهی و روح صاحبدلان بی حد و مرز است، به عالم لامکان تعلق دارد. عالم لامکان نیز بی حد و مرز است و گذشته و آیندهای در او نیست. زیرا زمانها وابسته به امور مادیاند و امور معنوی را زمان و مکانی نیست.
لامکانی که در او نور خداست | ماضی و مستقبل و حال از کجاست؟ | |
(دفتر سوم،1151) |
نقصناپذیری نور انسان کامل
نیستی و کاستی در نور جان اولیاء امکان ندارد، زیرا نور اولیاءالله در میان دو انگشت حضرت حق است و در عین غالب بودن مغلوب تصرفات الهی است.
نور غالب ایمن از نقص و غَسَق | در میان اِصبَعینِ نور حق | |
(دفتر اول، 759) |
نور افراد پاک و اولیاء خداوند، در مقابله با کفار و ناپاکان، آلودگی و کدورت به خود نمیگیرد و کاستی و خللی در آن راه ندارد. مانند نور آفتاب و خورشید که اگر بر نجاست افتد، بر او خللی وارد نمیشود، و تنها باز همان انعکاس نور است که به خود نور برمیگردد. و این گویای آیهی 8 سورهی صف است که چنین میگوید: ” یُریدوُنَ لِیُطفِئوا نُورَ اللهِ بِافواهِهِم وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلو کَرِهَ الکافِرونَ ”
چه زیانستش از آن نقش نفور | چونک جانش غرق شد در بحر نور | |
(دفتر اول، 10پ23) |
روح صالح قابل آفات نیست کس نیابد بر دل ایشان ظفر روح صالح قابل آزار نیست |
زخم بر ناقه بود، بر ذات نیست بر صدف آمد ضرر، نی بر گهر نور یزدان سغبهی کفار نیست |
|
(دفتر اول،2516- 2518) |
پس کلام پاک در دلهای کور | مینپاید، میرود تا اصل نور | |
(دفتر دوم، 316) |
نور خورشید ار بیفتد برحدث | او همان نور است، نپذیرد خبث | |
(دفتر دوم، 3411) |
من چو صبح صادقم از نور رب | که نگردد گرد روزم هیچ شب | |
(دفتر سوم، 3776) |
باز گوید خشم کمپیر ار فروخت | فرّ و نور و علم و صبرم را نسوخت | |
(دفتر چهارم، 2647) |
نور پاک عقل و روح عارف عاشق از آلودگیهای دنیایی و جسمانی پاک است و آلودهی کثرات نمیشود و انعکاس آن باز همان نور است که به خود باز میگردد، بیهیچ نقص و کاستی؛ و عارفان واقعی نیز چون نور حضرت حقاند در این عالم با ندای ارجعی به حضور حضرت حق بازمیگردند و این دنیای ظلمانی در حسرت کمبود آن نور انسان کامل میماند و تاریک میشود.
نور مه آلوده کی گردد به ماه وصف پاکی وقف بر نور مه است زآن نجاساتِ ره و آلودگی اِرجعی بشنود نور آفتاب نه ز گلخنها برو ننگی بماند نورِ دیده و نور دیده بازگشت |
همچو نورِ عقل و جان سوی اله تابشش گر بر نجاساتِ ره است نور را حاصل نگردد بَد رَگی سوی اصلِ خویش بازآمد شتاب نه ز گلشنها برو رنگی بماند ماند در سودای او صحرا و دشت |
|
(دفتر پنجم، 1258 – 1264) |
نور عقل کل و انسان کامل، برعکس عقل جزوی، دچار نقصان و کاستی نمیشود و همیشه چون ماه تابان است.
عقل، دفترها کند یکسر سیاه از سیاهی و سپیدی فارغ است |
عقل عقل، آفاق دارد پر ز ماه نور ماهش بر دل و جان بازغست |
|
(دفتر سوم، 2531 -2532) |
در بیان آنکه بعد از مرگ نیز، تنها نور انسان صالح است که باقی میماند، هرچند جسمش فانی میشود.
برق و فرِّ روی خوب صادقین | تن فنا شد، وآن به جا تا یومِ دین | |
(دفتر ششم، 4715)
ج |
||
شکر میکرد آن شهید زرد خَد جسم ظاهر عاقبت خود رفتنی است |
کان بزد بر جسم و بر معنی نزد تا ابد معنی بخواهد شاد زیست |
|
(دفتر ششم، 4782- 4783) |
در بیان آنکه اهل آتش و اهل کفر، دوزخیان را به خود جلب میکنند، و اهلالله و ستایشکنندگان معبود حقیقی، اهل نور و هدایت را جاذبند.
ناریان مر ناریان را جاذباند | نوریان مر نوریان را طالباند | |
(دفتر دوم، 83) |
.
جهت مشاهده نمونه های دیگر از ادبیات ، پیشینه تحقیق و مبانی نظری پایان نامه های زبان و ادبیات فارسی کلیک کنید.
نمونه ای از فهرست منابع:
- 1_ آتریس، دیل، مقدمهای بر علوم اعصاب و رفتار،1368، ترجمه مجتبی زارعی، و دیگران، تهران،نشر آدینه
- 2_ آلبری،آ، زبور مانوی، 1388، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور،چاپ دوم، تهران، نشر اسطوره
- 3_ ابنندیم، مانی به روایت ابنندیم،1387، ترجمه محسن ابوالقاسمی،تهران، انتشارات خوارزمی
- 4_ ارشاد، محمدرضا، گستره اسطوره، 1382،چاپ اول، تهران، هرمس
- 5_ اسماعیلپور، ابوالقاسم، اسطوره بیان نمادین، 1387،چاپ دوم، تهران، سروش
- 6_ اسماعیلپور، ابوالقاسم، زیر آسمانههای نور، 1382،چاپ اول، تهران، نشر افکار
- 7_ اسماعیلپور، ابوالقاسم، اسطوره آفرینش در آیین مانی، 1388،چاپ چهارم،تهران،انتشارات کاروان
- 8_ الیاده، میرچا،چشمانداز اسطوره، 1362، ترجمه جلال ستاری،تهران، انتشارات توس
- 9_ الیاده، میرچا، اسطوره و رمز در اندیشه الیاده، 1381،چاپ اول،ترجمه جلال ستاری، تهران، نشر مرکز
- 10_ ایرد، ادوین، فیزیک پزشکی، 1376، ترجمه رقیه باقرزاده و دیگران، مرکز نشر دانشگاهی
- …
- …
مولانا و اندیشههای او در نور و ظلمت
رشته | زبان و ادبیات فارسی |
گرایش | زبان و ادبیات فارسی |
تعداد صفحات | 99 صفحه |
منبع فارسی | دارد |
منبع لاتین | دارد |
حجم | 140 kb |
فرمت فایل | ورد (Word) |
موارد استفاده | پایان نامه (جهت داشتن منبع معتبر داخلی و خارجی ) ، پروپوزال ، مقاله ، تحقیق |
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.