قیمت 19,000 تومان

اشتراک 0دیدگاه 285 بازدید

تضاد دین و عرفان

تضاد دین و عرفان در دیوان حافظ

تضاد دین و عرفان در دیوان حافظ

  1. تتضاد دین و عرفان …………………………………………………………………………………………………………………….

4ـ1. تضادهای ظاهری………………………………………………………………………………………………………………

4ـ1ـ1. وارونگی در شعر حافظ…………………………………………………………………………………………………..

4ـ1ـ1ـ1. تضاد با متشرعین و متصوفه………………………………………………………………………………………..

4ـ1ـ1ـ1ـ1. شراب……………………………………………………………………………………………………………………..

4ـ1ـ1ـ1ـ2. ماه رمضان……………………………………………………………………………………………………………….

4ـ1ـ1ـ1ـ3. معاد…………………………………………………………………………………………………………………………

4ـ1ـ1ـ1ـ4. تسبیح……………………………………………………………………………………………………………………..

4ـ1ـ1ـ1ـ5. گناه…………………………………………………………………………………………………………………………

4ـ1ـ1ـ1ـ5ـ1. گناه كردن به دليل بخشندگي خداوند………………………………………………………………….

4ـ1ـ1ـ1ـ5ـ2. مباح بودن شراب در مقابل ريا…………………………………………………………………………….

4ـ1ـ1ـ1ـ6. شطح……………………………………………………………………………………………………………………….

4ـ1ـ1ـ1ـ7. زهد…………………………………………………………………………………………………………………………

4ـ1ـ2. متضادنما…………………………………………………………………………………………………………………………

4ـ1ـ2ـ1. تضادهاي زباني…………………………………………………………………………………………………………..

4ـ1ـ2ـ1ـ1. ابیات داراي حروف شرط……………………………………………………………………………………….

4ـ1ـ2ـ1ـ2. ابيات متضاد نماي داراي كليد واژه اصلي………………………………………………………………..

منابع تضاد دین و عرفان

عرفان در دیوان حافظ

تضاد دین و عرفان در دیوان حافظ

در این بخش تضادهای موجود در شعر حافظ تحت عنوان کلّیِ تضادهای ظاهری مورد بررسی قرار می گیرند.

تضادهای ظاهری با توجّه به منشأ پیدایش آن ها تحت عنوان وارونگی و متضادنما تشریح می شوند. در مبحث وارونگی، تضادها تحت عنوان کلّی تضاد با متشرعین و متصوّفه بررسی می شود و در قسمت متضادنما، تضادهای موجود در ابیات به کمک « واژه هایی » رفع می گردند که این مبحث تحت عنوان تضادهاي زباني مورد بررسی و تعمّق قرار می گیرند.

 

تضادهای ظاهری (تضاد دین و عرفان)

کافیست یک بار دیوان حافظ را ورقی بزنید. بی شک بین فرهنگ واژگانی و دانسته ها و اعتقادات خود با آن چه در شعر حافظ می بینید، تضادها و تناقضاتی را می بینید. گاه نظرات حافظ در مورد موضوعی خاص ضد و نقیض می نماید؛ چرا که زمانی با عارفی پاکدل مواجهید و زمانی با شاعری با اعتقادات سست دینی و گاه حتی ادعایی حاکی از نبودن ایمان. برای پی بردن به دلایل این تناقضات و تضادها دیوان حافظ را از منظر ویژگی هایی به شرح زیر مورد بررسی قرار می دهیم:

 

وارونگی در شعر حافظ (تضاد دین و عرفان)

یکی از مهم ترین خصیصه های شعر حافظ وارونگی در زمینه ی واژه هاست. حافظ فرهنگ واژگانی دیگر گونی دارد. در این فرهنگ نامه، واژه های خوب و بد یا مثبت و منفی جابجا شده اند و هر یک جای خود را به دیگری داده است؛ چرا که حافظ گویا به اصالت واژه معتقد نیست. حافظ به مقدّساتی چون سجاده و تسبیح با دیدی منفی می نگرد و حال آن که شراب و میخانه را خوب می داند. صوفی و

فقیه را نمی پسندد و رند و باده فروش را می ستاید. چنین نگرشی تضادهایی را به وجود آورده است که تحت عنوان تضاد با متشرّعین و متصوّفه مورد بررسی قرار می گیرند:

 

جهت مشاهده و دانلود ایمان از دیدگاه مولانا کلیک کنید.

 

تضاد با متشرعین و متصوّفه

حافظ با دیدی انتقادی و اعتراض گونه به دین دار عصر خویش می نگرد چرا که در آن ها افعالی می­بیند که آن ها را شایسته ی نامشان نمی داند. صوفی و فقیه و زاهد در عصر حافظ ظاهرفریب و ریاکارند. در پنهان شراب می نوشد و حرام خوارند. در ملأعام تظاهر به دین داری نموده و ظاهر خود را مردم فریب ساخته و در نهان از حیوان هم پست ترند:

صوفی شهر بین که چون لقمه ی شبهه می خورد        پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف

(دیوان حافظ،1389: 193)

به زیر دلق ملمّع کمندها دارند                         دراز دستی این کوته آستینان بین

(همان: 26)

نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود          آنچه با خرقه ی زاهد مِی انگوری کرد

(همان: 95)

یا

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد                  که مِی حرام ولی به ز مال اوقاف است

(همان: 33)

یا

گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود           تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود

(همان: 149)

یا

ز کوی میکده دوشش به دوش می بردند             امام شهر که سجّاده می کشید به دوش

(همان: 185)

و حافظ برای مبارزه با آن ها رند و میخانه و خرابات و… را علم کرده است و آن چه را که در آن ها (صوفی، زاهد، فقیه و…) ندیده است؛ به واژه های ساخته شده ی خود بخشیده است. رند حافظ ولی است. باده فروش سرّ خدا می داند. در میخانه حافظ ملائکه در رفت و آمد هستند و در میکده اش هم دعاها مستجاب می شود:

بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم                هزار صف ز دعاهای مستجاب زده

(همان: 271)

اگر ماجرا در همین حد خاتمه می یافت ایرادی به وجود نمی آمد. می گفتیم حافظ عملکرد متشرعین و متصوّفه عصر خویش را نمی پسندد؛ آن هم با دلایل محکم و متقن و برایشان معادل ها و جانشینانی را قرار داده است. جانشینانی که مصداق خارجی ندارند. ویژگی هایشان با آن چه ما می شناسیم متفاوت است چرا که ما صوفی شراب خوار یا فقیه مست و حرام خوار و… نداریم و نمی شناسیم. به عبارت دیگر حافظ صوفی ای می شناسد که لقمه ی شبهه می خورد و امام شهری که بد مستی می کند و در مقابل پیر مغانی دارد که هر چه کند، عین ولایت است و… امّا اشکال کار در این است که حافظ از سر تنفّر و تمسخر و لجبازی با آن ها حرف هایی می زند و ادعاهایی می کند.

ادعاهایی که عرفان و دین داری حافظ را زیر سئوال می برد. برای رفع این شبهه و تفهیم این نکته که ادعاهای حافظ مبنی بر شراب خواری یا گذشتن از شریعت و بی ارزشی سجّاده و تسبیح و یا حتّی طنزهای او نسبت به ماه رمضان و روزه و … همه از سر انتقاد و اعتراض به متشرّعین و متصوّفه بوده است و بس و نه عرفان حافظ، عرفانی حاصل بی ارزشی یا حتّی حذف شریعت بوده است و نه حافظ، انسانِ سست اعتقاد یا متضاد و متناقض گو، آن هم در مسائل اعتقادی و ایمانی و دینی است. تضادها را در دسته بندی هایی به شرح زیر می آوریم:

 

جهت مشاهده و دانلود مولانا و اندیشه‌های او در نور و ظلمت کلیک کنید.

 

 شراب (تضاد دین و عرفان)

خرّمشاهی معتقد است که باید حافظ را شاعری عارف نامید نه عارف شاعر و باده های او را عرفانی و انگوری می داند.

« آیا همه ی باده های حافظ عرفانی است؟ پاسخ صریح بنده منفی است؛ چرا که اصولاً حتّی در این که حافظ عارف بوده باشد، یعنی عارف تمام عیار رسمی حرفه ای شک است. بینش عرفانی غالب بر نگرش حافظ نیست و حافظ چنان از نگرش طنزآمیز و شک آلودی برخوردار است که به او اجازه ی عارف بودن، فی المثل نظیر مولانا را نمی دهد. می توان افزود که روحیه ی اعتراض و انتقاد مداوم او در مسائل دینی و عرفانی، با صلح و صفا و خشنودی و خرسندی عارفانه جور در نمی آید ». (خرّمشاهی، 1368: نه)

دکتر قاسم غنی و دکتر منوچهری مرتضوی و علّامه قزوینی و دیگر محققان نیز نظری مشابه با خرّمشاهی دارند. هم چنین خرّمشاهی معتقد است که: « حافظی که با شیخ ابواسحاق و شاه شجاع و جانشینانش حشر و نشر داشته و در بزم های آنان و مجالس عشرت کسانی چون حاجی قوام شرکت می­کرده و از بیت بیت اشعارش حدیث مِی و مطرب بلند است، آیا عقلاً یا عرفاً خیلی مستبعد است که مِی نوشیده باشد؟ سنایی با آن همه آبرو و اعتبار عرفانی به میخواری اقرار دارد تا چه رسد به حافظ که رند عافیت سوزی است ». (همان: سیزده)

نتیجه این که حافظ به علت این که شاه شجاع و دیگران شراب می نوشیده اند و حافـظ در مجـالس

آن ها رفت و آمد می کرد و باز به دلیل این که سنایی شراب خورده و توبه کرده است، شراب خوار است؟!

ادعا به شراب خواری و تعریف از آن، تنها چیزی است که در دیوان حافظ موج می زند و صد البتّه می دانیم که از ادعا تا عمل فرسنگ ها فاصله است. در بیتی از دیوان می خوانیم که:

اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک           از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک

(دیوان حافظ،1389 : 195)

معنای ظاهری بیت این می شود که اگر شراب نوشیدی قطره ای هم به خاک ببخش زیرا از گناهی که به دیگران نفعی برسد، باکی نیست. مصرع دوّم بیت یک نظر کلّی است مبنی بر این که گناهی که مرتکب شدی هر چند تو ضرر کرده ای امّا وقتی دیگرانی از قِبَل گناهت نفعی می برند، ایرادی ندارد و علناً در این بیت حافظ اعلام می دارد که شراب نوشی « گناه » است. پس به چه دلایلی گاه امر به خوردن شراب می کند، گاه تعریف و تمجید از شراب دارد و گاهی… .

حافظ گاه از سر لجبازی با اشخاصی چون صوفی از شراب تعریف می کند:

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند            اشهی لنا و احلی من قبله العذا را

(همان: 8)

آن شراب تلخی که صوفی آن را مادر پلیدی ها می داند، من می گویم که از بوسه ی دوشیزگان شیرین تر و گواراتر است.

آیا به راستی حافظ قرآن شناس و دین شناس نمی داند که این حدیث از پیامبر است که: « الخمر امّ الخبائث و من شربها لم یقبل الله منه صلاهً اربعین یوماً و ان مات و هی فی بطنه مات متیه جاهلیه … .

یعنی خمر امّ الخبائث است و هر که بنوشدش خداوند چهل روز نماز او را نخواهد پذیرفت و اگر مست بمیرد همانا به مرگ جاهلیت در گذشته است ». (حافظ نامه، 1371: 130)

پس چرا نمی گوید، نبی می گوید؟ اگر هدف حافظ مصرع دوّم بیت بود باید می گفت نظر من این است و نظر نبی چیز دیگری. حال آن که هدف حافظ دشمنی با صوفی است. او از سر لجبازی با صوفی شراب خوارِ ظاهر فریب این گونه ادعایی دارد. صوفی که:

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد              ور نه اندیشه ی این کار فراموشش باد

(دیوان حافظ،1389: 72)

صوفی سرخوش از این دست که کج کرده کلاه          به دو جام دگر آشفته شود دستارش

(همان: 181)

صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست              تا دید محتسب که سبو می کشد به دوش

(همان: 186)

صوفی شراب می خورد و می گوید شراب مادر پلیدی ها است. حافظ شراب نمی خورد و به شراب خوار می گوید، شراب شیرین است. آیا این چیزی غیر از لجبازی یا تمسخر می تواند باشد؟ حافظ از بی عملی ملول است و زبان به لجبازی گشوده است:

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس             ملامت علما هم ز علم بی عمل است

(همان: 33)

حافظ صوفی را حیوان می داند:

صوفی شهر بین که چون لقمه ی شبهه می خورد         پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف

(همان: 193)

زیرا شراب می خورد، حرام می خورد و ادعا می کند که شراب بد است. چنین حیوانی با داشتن چنین خصائلی اگر شراب هم نمی خورد، باز از بدی هایش کم نمی شد:

رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است        حیوانی که ننوشد مِی و انسان نشود

(همان: 149)

چیزی که واضح و مبرهن است این که، حافظ شراب خوار نیست. خود می گوید:

عمری ست پادشاها کز مِی تهی ست جامم          اینک ز بنده دعوی و ز محتسب گواهی

(همان: 317)

« امیر مبارز الدین محمّد بن مظفّر (700 ـ 765 ق) سلسله ی آل مظفّر (718 ـ 795 ق) را تأسیس کرد. شادروان معین می نویسد: « … میخانه ها را بست و میخوارگان را سخت تأدیب کرد. ظرفای شیراز او را « پادشاه محتسب » می خواندند ». (خرمشاهي، 1372: 268ـ269)

حافظ چنین شخصی را که کار او مجازات شراب خواران بوده است شاهد شراب خوار نبودن خود معرفی کرده است. بنابراین حرف حافظ را باید قبول کرد که:

در شأن من به دردکشی ظن بد مبر                    کالوده گشت خرقه ولی پاک دامنم

                                                                                      (دیوان حافظ،1389: 222)

یا دلیل محکم تر این که حافظ شراب نوشی را کار عاقلان می داند و او که عاشق است، خود به خود مست است:

ساقیا دیوانه ای چون من کجا در بر کشد             دختر زر را که نقد عقل کابین کرده اند

(همان: 455)

کابینِ شراب، عقل است و منِ عاشق که خود به خود مستم، شراب به چه کارم می آید. حافظ در جای دیگر هم مستی خود را از عشق می داند:

مستی عشق نیست در سر تو                           رو که تو مستِ آبِ انگوری

(همان: 292)

او مست آبِ انگوری را رد می کند و به همین خاطر از قاضی و محتسب ترسی ندارد چرا که مستی عاشقانه ایرادی ندارد:

عاشق از قاضی نترسد مِی بیار                         بلکه از یرغوی دیوان نیز هم

(همان: 235)

محتسب داند که حافظ عاشق است (همان: 235)

هم چنين حافظ ادعا مي كند كه :

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد                  که مِی حرام ولی بِه ز مال اوقاف است

(همان: 33)

فقیه باشی، شراب بنوشی و در حال مستی فتوا بدهی و مفهوم آن هم یک نکته درستی باشد که شراب خواری حرام است ولی از مال وقفی خوردن بهتر است. فقیه در حال هشیاری چنین ادعایی  نمی­کند ولی چون حالْ مست است با عقیده حافظ موافق است که گناه و حرام هر چند بد هستند امّا شدّت و ضعف دارند. برخی گناهان ضررش متوجّه خود انسان است و یا از زمره ی حقّ الله است ولی برخی دیگر متوجّه دیگران است و دودش به چشم دیگران می رود یا حقّ النّاس است. حـقّ النّاسی که

خداوند آن را نمی بخشد.

« لطف و طنز بیت در این است که فقیه مدرسه مست بوده، سپس در عین مستی فتوا داده و چون گفته اند « مستی و راستی » پس فتوای او راست و درست هم هست که همانا در مصراع دوّم بیان شده: مِی خوردن از خوردن مال وقف بهتر است. در عین حال به گناه دیگر خود که استفاده از مال وقف باشد (چه غالب مدرسه ها، و یا شهریه ی طلاب از محل موقوفات بوده) اعتراف یا اشاره ی ضمنی کرده است ». (خرّمشاهی، 1371: 276)

عصر حافظ، عصر بدی است:

آلودگی خرقه خرابی جهان است                      کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی

                                                                                      (دیوان حافظ،1389: 281)

عصر تزویر و ریاست. و حافظ به دشمنی با این رياکاران برخاسته است:

تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست           در سر هوس ساقی در دست شراب اولیٰ

(همان: 301)

حافظ می گوید در چنین دوره ی بی سر و سامانی که هیچ چیز جای خودش نیست بهتر است که در دست من شراب باشد. او چاره و درمان را در شراب می بیند و شراب را « اولیٰ » می داند. از این جا می­توان دریافت که او درد دین دارد. حافظ برای نشان دادن درجه ی زشتی بین « بد » و « بدتر » ادعای شراب خواری را علم می کند زیرا معتقد است که بین یک امر بد با امری بدتر فاصله بسیار است. در امر شریعت گاه فعلی بد است چون طلاق ولی در اسلام به عنوان جلوگیری از رخدادی « بدتر » که خطر و ضرر آن بیش تر است، اسلام طلاق را جایز می شمارد و آن را « منفورترین حلال » نام می نهد و حافظ نیز در امر ادعای شراب خواری دردی از این جنس دارد:

 

بیا که خرقه ی من گرچه رهن میکده هاست         ز مال وقف نبینی، به نام من درمی

(همان: 304)

یا

مکن به چشم حقارت نگاه در منِ مست              که آب روی شریعت بدین قدر نرود

(همان: 147)

یک انسان مست ضررش متوجه خود اوست و دیگران را به گمراهی نمی کشاند و آبروی شریعت را نمی برد هر چند گناه بزرگی کرده است. در قرآن داریم که خداوند می فرمایند اگر همه ی مردم روی زمین کافر شوند برای خدا فرقی نمی کند. ولی گناهان کبیره ای که بزرگان دینی و عالمان انجام دهند، یک ملّت را به گمراهی می کشاند، درست مثل پزشکی که اشتباه او جان انسانی را به خطر می اندازد و یا راننده ی اتوبوسی که اشتباهش جان دهها نفر را در خطر مرگ می اندازد. حافظ از منظر انتقاد و اعتراض شراب را با امر بدتری به نام « ریا » مقایسه می کند:

ریا بدتر از شراب خواری است.

ریا مساوی شرک است و تنها گناهی که خداوند نخواهد بخشید هم شرک است. « غزالی می نویسد: شداد بن اویس (رض) گفت: رسول (ص) را دیدم که می گریست. گفتم: چرا می گریی؟ گفت:            می­ترسم که امت من شرک آورند، نه آن که بت پرستند یا آفتاب پرستند، لیکن عبادت به روی و ریا کنند ». (خّرمشاهي، 1371: 195-196)

و عصر حافظ عصر ریاکاری است. از شیخ و مفتی گرفته تا زاهد و صوفی و محتسب، همه ریاکارند. آن هم در امر دین ریا می کنند. در زمینه قرآن ریا می کنند و حافظ انسان پاک اعتقادی است و می­خواهد جزء متشرّعین و متصوّفه ریاکار به حساب نیاید به همین خاطر ادعای البتّه فقط ادعـای شـراب خواری می­کند:

جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم                   یعنی از خلق جهان پاکدلی بگزینم

                                                                                      (دیوان حافظ،1389: 229)

و نکته ای مهم ناگفته می ماند؛ با ریای حافظ چه باید کرد؟ حافظ می خواهد از اهل ریا دور شود. ادعا شراب خواری می کند. پس او هم ریاکار است ولی نکته مهم تر این که گویا دیگران باور کرده اند که او شراب می نوشد چرا که می گوید:

به مِی پرستی از آن نقش خود زدم بر آب            که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن

(همان: 253)

و حافظ می داند که:

گر چه با دلق ملمّع مِی گلگون عیب است           مکنم عیب کزو رنگ ریا می شویم

(همان: 446)

حافظ می داند که دلق پوشیدن و سپس شراب نوشیدن عیب است ولی چون کسی نمی داند که دلق پوشان شراب می نوشند و آن ها ریاکارند، حافظِ دلق پوش « ادعای » شراب خواری دارد تا این عمل خلاف آشکار شود و از ریا بیرون بیاید و اینجاست که باید گفت حافظ درصدد انجام رسالت بزرگی بود. او می خواست با این عمل وظیفه خود را در مقابل دین ادا کند و آن نشان دادن درجه ی زشتی اعمال کسانی است که با ادعای دین داری، بویی از دین نبرده اند و در واقع نام کافر برای آن ها برازنده تر است آن ها که حتّی قرآن را نیز دام تزویر کرده اند:

 

حافظا مِی خور و رندی کن و خوش باش ولی            دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

(همان: 11)

یعنی خوش باشی و رندی و مِی خواری هر چند قبیح هستند اما از دام تزویر کردن قرآن بدتر نیستند و نکته ی آخر این که حافظ اعتقاد دارد چنین اشخاصی حق ملامت کردن به دیگران را ندارند. حتّی اگر آن شخص یک رند لاابالی شراب خوار باشد چرا که لقمه ی شبهه ناک خوردن از آن بدتر است.

مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی                 چرا ملامت رند شرابخواره کنم

(همان: 226)

 

جهت مشاهده و دانلود دین از دیدگاه علامه طباطبایی و كاركردهای اجتماعی آن کلیک کنید .

جهت مشاهده و دانلود  دیدگاه های اساسی درباره كاركرد های دین کلیک کنید .

 

 ماه رمضان (تضاد دین و عرفان)

از ظاهر ابیات حافظ چنین استنباط می شود که گویی حافظ برای این ماه پر برکت چندان قداستی قائل نیست در حالی که با تعمّق در کلیّه ابیات مربوط به روزه و رمضان در می یابیم که تمام حرف دل حافظ انتقاد و اعتراض به اشخاصی است که با ادعای دین داری، حرام خدا را حلال نموده و در دین            « بدعت » ایجاد نموده اند چرا که شراب خواری را در بسیاری از ماه ها جایز دانسته ولی در ماه رمضان شراب خواری را تعطیل می نموده اند:

عروسی بس خوشی ای دختر زر                      ولی گه گه سزاوار طلاقی

(همان: 297)

حافظ می گوید ای شراب تو عروس خوبی هستی ولی گاهی باید تو را طلاق داد و یکی از این            « گاهی » ها رمضان است:

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید           از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

(همان: 108)

این بیت تمسخری است به دین داری اشخاصی که شراب خواری شعبان را جایز دانسته و ماه رمضان را شراب نمی نوشیدند. حافظ با دیدی انتقادی به عملکرد متشرعین در این ماه نگریسته است چـرا کـه

معتقد است ماه رمضان برای آن ریاکاران زمان جمع آوری آبرو شهرت و آوازه است:

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت                       درده قدح که موسم ناموس و نام رفت

(همان: 58)

گفته می شود که حافظ حتّی احترام ماه رمضان را هم نگاه نمی دارد؛ چرا که او در رمضان هم شراب طلب می کند:

زان مِی عشق کز و پخته شود هر خامی               گر چه ماه رمضانست بیاور جامی

(همان: 301)

یا

زان باده که در میکده ی عشق فروشند                ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

(همان: 178)

« ممکن است بعضی بگویند این مِی عشق، مِی عارفانه ی معنوی است. در پاسخ باید گفت چنین باده­ای با ماه رمضان، کمال توافق و تناسب را دارد، در این صورت چرا می گوید « گرچه ماه رمضانست… » یا « گو رمضان باش » ». (خرّمشاهي، 1372: 583)

در این که باده ای که حافظ در رمضان می نوشد، باده ی عرفانی است، هیچ شکّی نیست. حافظ توضیح می دهد که آن شرابی را می خواهم که وقتی هر خامی آن را بخورد، پخته می شود یا آن شرابی را طالبم که در میکده آن هم نه هر میکده ای، بلکه در میکده ی عشق می فروشند. میکده ای که حافظ معتقد است:

بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم                هزار صف ز دعاهای مستجاب زده

                                                                                      (دیوان حافظ،1389: 271)

و میکده ای که در آن هزاران دعا مستجاب می شود. حافظ در مورد شراب دلخواه خود به روشنی توضیح می دهد ولی این که چرا تأکید می کند هر چند رمضان است، بیاور، دلیل این مدعا نکته ی لطیفی است و آن این که حافظ می خواهد حساب خود را از متشرعین ریاکار مقدّس مآب جدا سازد. آنان که روزه و رمضان را نیز فدای اهداف پلید خود می کنند. مگر می شود که حرام خدا را در ماه هایی برای خود حلال کرد و فقط به صرف رمضان و روزه آن را ترک کرد. حافظ می گوید من باده می نوشم،           باده­ای که هر 12 ماه سال نوشیدن آن مجاز است. حافظ می گوید تا انسان عاشق نباشد ثوابی از روزه (آن هم روزه ی آن چنانی) نخواهد داشت :

ثواب روزه و حج قبول آنکس برد           که خاک میکده عشق را زیارت کرد

(همان: 88)

به شواهد ابیات حافظ می توان دریافت که در عصر حافظ سه ماه که البتّه یکی از آن ماه ها رمضان بوده است، شراب خواری تعطیل می شد و 9 ماه دیگر مخفیانه شراب خواری متداول بوده است. حافظ درصدد انتقاد از این عملکرد معاصران خویش است. او با دیدی انتقادی و اصلاح طلبانه که تمسخری ظریف و دقیق نیز با آن همراه است، می گوید:

نگویمت که همه ساله مِی پرستی کن                 سه ماه مِی خور و نه ماه پارسا می باش

(همان: 179)

در عصر حافظ کاملاً نقطه عکس این قضیه بوده است و حال هدف شاعر این است که 9 ماه شراب نوشی را به 3 ماه تقلیل دهد یعنی آن سه ماهی که نمی خورند، بنوشند و 9 ماه را پارسایی کنند. لااقل در این حالت 6 ماه بیش تر پاک هستند. آیا این غیر از تمسخر چیز دیگری می تواند باشد؟!

علاوه بر داشتن دید انتقادی شاعر در زمینه ماه مبارک رمضان، ابیاتی داریم که در آن حافظ بر تکریم ماه مبارک و روزه تأکید دارد:

روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل           صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی

(همان: 301)

روزه را به عنوان مهمان عزیز معرفی می کند و در جایی دیگر ناراحتی خود را از غارت ماه رمضان ابراز می کند:

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد              هلال عید به دور قدح اشارت کرد

(همان: 88)

فلک چون ترکی خوان روزه را غارت نمود. حافظ چنین خوانی را دوست دارد چون پر برکت است و کریمانه و این که تعبیر غارت را چرا استعمال کرده است؟ چون معتقد است که با دیدن هلال عید دوباره شراب خواری آغاز می شود. گویا شکل ماه نو، دوباره شراب نوشی را به یاد همه می اندازد:

همینکه ساغر زرین خور نهاد گردید                  هلال عید به دور قدح اشارت کرد

(همان: 88)

«… هلال نودمیده ی عید فطر که شباهت فراوانی به دایره ی اطراف قدح یعنی لبه ی متدیر آن دارد». (خرّمشاهی، 1372: 538)

خرّمشاهی معتقد است که حافظ از روزه به طنز یاد می کند و از پایان یافتن ماه رمضان به شادی یاد می کند در حالی که کاملاً برعکس است:

حافظ چو رفت روزه و گل نیز می رود               ناچار باده نوش که از دست رفت کار

                                                                                      (دیوان حافظ،1389: 162)

و این که حافظ در چند بیت قبل که آورده شد، تعبیر خوان به کار برده است، خود خرّمشاهی معتقد است که « خوان » همان رسم خوان یغماست و خوان یغما « کنایه از خوانی باشد که کریمان بگسترانند و صدای عام در دهند و معنی آن خوان تاراج است. چه یغما به معنای تاراج باشد ».

پس چگونه ممکن است که حافظ از رفتن ماه رمضان خوشحال باشد در حالی که معتقد است فلک آن را غارت کرده است یا زمانی که می گوید:

وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم                        عمری که بی حضور صراحی و جام رفت

(همان: 59)

بی انصافی است اگر بگوییم که حافظ نگران باده نوشی خودش است.

« خالی از طنز نیست که به تقلید از سنتی که درباره ی قضای عبادات فوت شده ـ نظیر نماز ـ هست، می خواهد که قضای چند گاه پارسایی و مِی نخوردن به مناسب ماه رمضان را به جای آورد ». (خرّمشاهی ، 1372: 402)

در حالی که می دانیم حافظ برای شراب نوشی در رمضان منعی نمی بیند. او می گوید در شب قدر هم اگر شراب نوشیده ام، عیبی ندارد:

در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن           سر خوش آمد یار و جامی در کنار طاق بود

                                                                                      (دیوان حافظ،1389 : 136)

پس چگونه می توان ادعا داشت که حافظ می خواهد قضای شراب نخوردن خود را ادا کند. حافظ نگران از دست رفتن روزهای ارزشمندی است که پشت سر هم می آیند و می روند و انسان غافل بی آن که نصیبی از آن ببرد، آن را هدر می دهد. دید انتقادی حافظ نسبت به دین داری مقطعی متشرعین عصر در آنجا که می گوید:

نوبه ی زهد فروشان گران جان بگذشت (همان: 18)

بیشتر آشکار می شود. حرف دل حافظ این است که چنین اشخاصی اگر شراب بخورند، گواراتر است تا این که بخواهند زهدفروشی کرده و دیگران را نیز گمراه کنند. لااقل با شراب نوشی آشکار فقط خود را به تباهی کشانده اند در صورتی که با ریاکاری و عملکرد بد دینی یک گروه و حتّی شاید یک ملّت را به تباهی بکشانند:

باده نوشی که درو روی و ریائی نبود                 بهتر از زهد فروشی که درو روی و ریاست

(همان: 18)

شراب نوشی بهتر از زهد فروشی است البّته برای آن زاهدی که فقط ماه رمضان از خوردن شراب امتناع می ورزد. حرف دل حافظ این است که یک انسان رند و لاابالی علناً شراب خواری کند، عیبی است که خللی به دیگران وارد نمی کند البتّه در قیاس با زاهدی که می داند شراب بد است و مخفیانه می نوشد و دیگران هم می دانند و رمضان نمی نوشد و این نوع شراب نوشی عیبی است که در دین خلل ایجاد می کند. بنابراین به چنین اشخاصی می گوید که:

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم (همان: 18)

شراب بخور زیرا فقط (من و تو) هستیم و ملّتی پشت سر ما نیستند که گمراه شوند ولی در عین حال حافظ اذعان می دارد که خود نه چون لاابالیان شراب می نوشد که عیبی است نشانه ی بی خردی و خطا است و نه چون زُهاد می نوشد که نفاق و ریا است و خلل ایجاد می کند.

ما نه مردان ریائیم و حریفان نفاق            آن که او عامل سرّ است بدین حال گواست

(همان: 18)

و خدا را هم شاهد می گیرد.

جهت مشاهده و دانلود دین از دیدگاه دوركیم و كاركردهای اجتماعی آن کلیک کنید .

 

تضاد دین و عرفان در دیوان حافظ

جهت مشاهده نمونه های دیگر از ادبیات ، پیشینه تحقیق و مبانی نظری پایان نامه های زبان و ادبیات فارسی کلیک کنید.

نمونه ای از منابع تضاد دین و عرفان

  • قرآن مجید. ترجمه مرحوم استاد الهی قمشه ای، (1371). انتشارات شهاب نو.
  • 2- آشوری، داریوش،( 1377). هستی شناسی حافظ. تهران. نشر مرکز.
  • 3 ،(1379). عرفان و رندی در شعر حافظ، انتشارات مرکز.
  • 4- اِل برگر، پیتر، (1380). افول سکولاریزم، ترجمه افشار امیری، تهران. انتشارات مؤسسه پنگان، چاپ اوّل.
  • 5- امیر ضیایی، ایرج، (1377)« نقد و بررسی هستی شناسی حافظ». مجله کیهان فرهنگی، شماره 148.
  • 6- پورجوادی، نصرالله،(1367) « رندی حافظ »، نشر دانش، شماره 49.
  • 7 ، (1379).« تصوّف و تشیّع »، مجله هفت آسمان، شماره 8.
  • 8- پورنامدادیان، تقی،( 1382). گمشده لب دریا، تهران. انتشارات سخن.
  • 9- تقوی، محمد،(1377). « بحثی در نسبت تجربه های دینی، عرفانی و هنری ». نشریه علمی-پژوهشی گوهر گویا، شماره 5.
  • 10- جوادی آملی، عبدالله،( 1387). دین شناسی، انتشارات اسرا، چاپ پنجم.
  • 11- چمران، مصطفی، (1390). انسان و خدا، تهران: انتشارات نوربخش.
  • 12- خرّمشاهی، بهاء الدین،( 1367) چارده روایت، تهران: کتاب پرواز.
  • 13 ،( 1368). ذهن و زبان حافظ، تهران: نشر البرز، چاپ چهارم.
  • 14 ،( 1371). حافظ نامه، جلد 1 و 2، انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش، چاپ چهارم.
  • 15 ، (1372). « فرار حافظ از تصوّف و پناه او به عرفان »، مجله هنر، شماره 23.
  • 16-…
  • 17-…

 

 

تضاد دین و عرفان در دیوان حافظ

 

مشخصات اصلی
رشته زبان و ادبیات فارسی
گرایش زبان و ادبیات فارسی
تعداد صفحات 99 صفحه
منبع فارسی دارد
منبع لاتین دارد
حجم 120 kb
فرمت فایل ورد (Word)
موارد استفاده پایان نامه (جهت داشتن منبع معتبر داخلی و خارجی ) ، پروپوزال ، مقاله ، تحقیق

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “تضاد دین و عرفان در دیوان حافظ”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا برای ارسال یا مشاهده تیکت به حساب خود وارد شوید