قیمت 19,000 تومان
واکاوی افسانه
واکاوی افسانه ها
فصل چهارم: واکاوی افسانه |
4-1- واکاوی افسانه : خر ما از کرهگی دم نداشت |
4-2- واکاوی افسانه : یوسف شاه پریان و ملک احمد |
4-3- واکاوی افسانه : شتر دیدی ندیدی |
4-4- واکاوی افسانه : ملک محمد و دیو یک لنگو |
4-5- واکاوی افسانه : پادشاه و دختر چوپان |
4-6- واکاوی افسانه : شاهزادهابراهیم و فتنه خونریز |
۷-۴- واکاوی افسانه : آدم بدبخت |
۸-۴- واکاوی افسانه : مرد جوجه فروش |
۹-۴- واکاوی افسانه : قوز بالای قوز |
۱۰-۴- واکاوی افسانه : آبیبی دلم میخواد را بیری |
۱۱-۴- واکاوی افسانه : آگبوری |
۱۲-۴- واکاوی افسانه : گل به صنوبر چه کرد |
۱۳-۴- واکاوی افسانه : ملاچغندر و زن بدکاره |
۱۴-۴- واکاوی افسانه : عباس دوس |
۱۵-۴- واکاوی افسانه : دهاتی و تاجرها |
۱۶-۴- واکاوی افسانه : مطیع و مطاع |
۱۷-۴- واکاوی افسانه : یه بار جستی ملخک |
۱۸-۴- واکاوی افسانه : حسن یکغازی و حسن دوغازی |
۱۹-۴- واکاوی افسانه : تعبیر خواب |
۲۰-۴- واکاوی افسانه : جانتیغ و چهلگیس |
۲۱-۴- واکاوی افسانه : بابل هند |
۲۲-۴- واکاوی افسانه : گل خندان |
۲۳-۴- واکاوی افسانه : سه زن مکار |
۲۴-۴- واکاوی افسانه : دختر نارنج و ترنج |
۲۵-۴- واکاوی افسانه : ملا بد نباشد |
۲۶-۴- واکاوی افسانه : روباه و الاغ |
۲۷-۴- واکاوی افسانه : روی یخ گرد و خاک بلند نکن |
۲۸-۴- واکاوی افسانه : عروسک سنگ صبور |
۲۹-۴- واکاوی افسانه : ملای مکتب |
۳۰-۴- واکاوی افسانه : حسن کچل |
4-31- واکاوی افسانه : پاسخ به پرسش نخست |
4-32- واکاوی افسانه : پاسخ به پرسش دوم |
منابع واکاوی افسانه
واکاوی افسانه : خر ما از کرگی دم نداشت
خلاصه ی قصه:
ملانصرالدین روزی از سر کنجکاوی به شهر پر از جنجال باران میرود. وارد شهر که میشود مردی از او کمک میخواهد تا خرش را که در گل گیر کرده بیرون بکشد. ملا دم خر را میگیرد و میکشد اما دم کنده میشود، ملا از ترس فرار میکند، در همان هنگام اسب رم کردهای از کنار ملا میگذرد و صاحبش فریاد میزند که اسب را نگه دارید. ملا در همان حال فرار سنگی برمیدارد و به سمت اسب پرتاب میکند، سنگ به چشم اسب میخورد و اسب کور میشود، این بار دو نفر در پی ملا میدوند.
ملا همان هنگام دری نیمهباز میبیند و به در میکوبد تا داخل شود، اما از بخت بد ملا زنی باردار پشت در بودهاست؛ بچهی زن در اثر این ضربه کشتهمیشود. ملا که حسابی ترسیده بازهم راه پلههای پشتبام را میگیرد و این بار از دست شوهر آن زن فرار میکند، ملا از بالا نگاه میکند و لحافی پهن شده میبیند و روی آن میپرد، غافل از اینکه پیرمردی زیر آن خوابیدهاست، پسر پیرمرد در همین لحظه سر میرسد و شاکیان هم از پشت ملا را میگیرند و نزد قاضی میبرند.
ملا اشارهای به قاضی میکند که یعنی پول فراوان است و قاضی شروع به شنیدن سخنان شاکیان میکند، پسر پیرمرد شروع میکند و قاضی حکم میدهد که باید ملا را ببری و زیر همان لحاف بخوابانی و از همان پشتبام برروی او بپری، پسر از خیر خون پدر میگذرد، شوهر زن شاکی بعدی است، قاضی حکم میدهد که زن را به ملا بدهد و نه ماه بعد دوباره کودکی را تحویل بگیرد! این شاکی نیز خداحافظی میکند و میرود؛ قاضی برای صاحب اسب نیز حکم میکند که اسبش را دو شقه کند و نیمهی کور را به ملا بدهد و پولش را از او بگیرد. این شاکی نیز میرود. صاحب خر که میبیند جریان از چه قرار است دم خرش را در جیب پنهان میکند و میگوید خرش از کرگی دم نداشتهاست[1]!
شگردهای تمرکززدایی
اغراق
اغراق در این افسانه بهگونهای ویژه بهکار رفتهاست. رویدادهای داستان به تنهایی اغراق نیستند و هر کدام از این رویدادها در دنیای داستان حادثهای کاملا عادی به نظر میرسند. اما در کلیت داستان، وقتی این رویدادها با هم جمع میشوند و مخاطب ارتباط آنها را با هم میبیند، اغراقی ظریف و شگرف مشاهده میشود.
به سخن دیگر، کنده شدن دم خر، سقط جنین در اثر ترس یا ضربه و کور شدن چشم قاطر یا اسب با پرتاب سنگ، هیچکدام رویدادهایی با اغراق نیستند. اما کل ماجرا و اینهمه بداقبالی برای یک نفر و اینگونه رها شدن از چنگ همهی این مشکلات، تنها با ارائهی یک دلیل و قانع شدن شاکیها به این سرعت اغراقی بس شگرف ساختهاست. این نوع اغراق، افسانه را در نهایت قدرت قرار دادهاست. جمع رویدادهای عادی میتواند غیر عادی باشد.
وارونه سازی
وارونهسازی آنگونه که در معصومیتوتجربه آمدهاست در اینجا دیده نمیشود اما بهگونهای دیگر وجود دارد. درواقع آنچه در این داستان وجود دارد نوعی تضاد است. در نمونهی وارونهسازی در معصومیتوتجربه الاغ که نماد کمهوشی است هوشمند نشاندادهمیشود. اما قاضی و رشوه به صورت عادی نباید با هم بیایند و جمع این دو نوعی تضاد و حتا تناقض را پدید آوردهاست. انتظار افراد جامعه بهصورت عادی از افرادی با این لقبها که معمولا مردم را از چنین کارهایی نهی میکنند این است که خود چنین کاری را نکنند. این تضاد بین باور ما به عنوان مخاطب و پیامهای نهفتهی متن است. شاید بتوان نتیجه گرفت که تضاد و تناقض، هردو سبب وارونهشدن طرحوارهها میگردند.
نمونهای دیگر از این طرحوارهها درمورد قهرمان داستان دیدهمیشود. در افسانهها این قهرمان، نیک مطلق، بدون خطا و خوش اقبال است؛ البته در افسانههای پریان این قهرمان دیده میشود و این افسانه از گونهی واقعگرا است. اما به هر حال قهرمان در اینجا فرد بختبرگشتهای است که پیوسته دچار خطا و بداقبالی میشود. در روایت نخست، قهرمان ملانصرالدین است و این وارونگی را دوچندان میکند؛ زیرا باز مفهومی که در نگاه عام باید نمادی از خیر باشد در اینجا نقض میشود.
مفهوم دیگری که در این قصه وارونه میشود قاضی است. قاضی همهجا نماد عدل است اما در این قصه رشوه میپذیرد و غرضورزانه قضاوت میکند؛ بنابراین مفهوم قاضی در اینجا وارونه جلوه داده میشود. البته در قضاوتهای قاضی اغراق نیز دیدهمیشود.
نکتهی دیگری که درمورد وارونهسازی باید گفت این است که اگر مخاطب کودک باشد آیا با این طرحوارهها آشنا است تا نقض یا وارونهسازی آنها در او نوعی تمرکززدایی را سبب شود؟ البته بهطور حتم وارونهسازی میتواند شگردی آشناییزداینده باشد و آشناییزدایی نیز تنها با تمرکززدایی است که آشکار میشود. در واقع در این شکی نیست که این شگرد تمرکززدایندهاست اما نمیتوان درمورد کودک با اطمینان از این شگرد صحبت کرد. باز میتوان نتیجه گرفت که خوانشهای گوناگون تاثیر بسزایی در تمرکززدایی و ایجاد این نوسان دارند.
پایانخوش
پایانخوش معمولا درچارچوب قصههای پریان، مجازات شریر، ازدواج قهرمان با یک پری یا شاه شدن و با شاهزاده ازدواج کردن است. در اینجا شریر همان قهرمان است و حق هرگز به حقدار نمیرسد. قهرمان با شاه یا شاهزاده ازدواج نمیکند و ثروتمند نمیشود؛ هیچکدام از شاخصهای پایانخوش در این قصه حضور ندارند اما با اینحال قهرمان و صاحب الاغ بهنوعی نجات مییابند و این میتواند پایانی خوش باشد، زیرا مخاطب پس از این پایان احساس رضایت میکند.
سپید نویسی
نام افسانه اولین نکتهای است که در آن نوعی سپیدنویسی دیدهمیشود که البته در پایان داستان این شکاف حل میشود. اما عنوان، تنها یکی از شگردهای سپیدنویسی است. در روایت نخست قهرمان ملا نصرالدین است. که کنجکاو میشود از شهری به نام باران که همیشه در آن جار و جنجال برپا است، دیدن کند. چرایی این نام در هیچجای این قصه نمایان نمیشود اما مخاطب به تدریج در هنگام خواندن داستان مصداقها و نمونههایی مییابد که گویای اوضاع شهر است و در جریان داستان است که نویسنده علت این انتخاب را درمییابد.
خودنمایی و مداخلهی راوی
در این روایت خودنمایی افسانه دیدهنمیشود، شگردهای فراداستانی همچون مداخلهی راوی تنها در یک روایت از این قصه دیدهشد که البته آن را نیز نمیتوان جزو فراداستان به شمار آورد، اما راوی اپیزود بعدی را به نحوی لودادهاست و درمورد انگیزهی قهرمان قضاوت کردهاست:
« سه نفری روانه شدند. مرد غریب پول و پلهای هم ندارد و آمده توی این شهر برای کار، یک دفعه بدبختی براش رسیده! … بفکر فرار افتاد. این طرف و آنطرف را نگاه کرد » ( انجوی،1357: 155 ).
فرار شخصیت اصلی در اینجا برای مخاطب با توضیحی که راوی میدهد آشکار میشود.
عبارتهای پایانی و آغازین نیز طرحوارههای معمول نیستند. قصه در پایان نمیگوید همهچیز دروغ بود و البته این مطلب میتواند ناشی از ماهیت تمثیلی این قصه باشد.
سیر تمرکززدایی شخصیتها و تکنیکهای داستانی
این افسانه را میتوان در دو بخش بررسیکرد. یک بخش تاثیر شگردهای داستانی و افسانهای بر مخاطب و بخش دیگر تاثیر رویدادها بر شخصیتهای اصلی افسانهها است. به عبارتی برخی از شگردهایی که در این افسانه دیدهمیشوند برآمده از سیر رویدادهای داستان و واقعههایی که در درون افسانه رویمیدهند، هستند و تاثیر این روی دادها بر شخصیتهای قصهاست و برخی دیگر را میتوان ناشی از شگردهایی دانست که از داستان و شیوهی روایت آن ناشی میشوند و البته هر دو بر مخاطب تاثیر دارند اما نوع نخست با درک مخاطب تبدیل به شگردی تمرکززدایانه میشود و نوع دوم تاثیر خود را بر مخاطب بهصورت یکباره و آنی میگذارد.
در تمثیلها پایان روایت معمای نام داستان را فاش میسازد. یعنی بازگشت به مرحلهی نخست داستان؛ درواقع نخستین پرسش، نام داستان است که در سیر داستان و رویدادهای آن فراموش میشود و با بخش پایانی داستان دوباره مخاطب به همان نام بازمیگردد. این یک ویژگی کلی در تمثیلها است.
هفت روایت از این افسانه در تمثیلهای انجوی دیده شد که با انتخاب هر یک از این روایتها شگردهایی باید کنار گذاشته میشدند، بنابراین هیچیک از روایتها در این بررسی حذف نشدند و همه کاویدهشدند؛ در این میان روایت چهارم نکتهی جالبی دارد که آوردهمیشود اما مبنای کار همان روایت نخست است. در واقع محتوای این داستانها یکی است اما در هر روایتی راوی به گونهای ویژه همان روایت را بیانکردهاست. آغاز هر یک از این روایتها متفاوت است. در واقع همهی روایتها همان ماجراها را بیان میکنند اما هرکدام ترتیب رویدادها را برهم میریزند و با ابتکار خود آنها را میچینند و البته با این خلاقیت هرکدام شگردی ویژهی خود میآفرینند. در برخی روایتها ما با تغییر قهرمان داستان روبهرو میشویم.
واکاوی افسانه : یوسف شاه پریان و ملک احمد
خلاصه ی قصه
ملکاحمد سومین پسر پادشاهی است که سه پسر و سه دختر دارد و وصیت میکند پس از مرگش هر کسی حتا حیوان به خواستگاری دخترانش آمد او را رد نکنند. از قضا شیر و گرگ و قوش به خواستگاری میآیند و با وجود مخالفتهای پسران بزرگتر، ملکاحمد، دختران را به عقد آنها درمیآورد اما به همین سبب برادران قصد جان او را میکنند؛ پس او شهر را ترک میکند و با پیرمردی و پسرش همخانه میشود. روزی جهودی به شهر میآید و نوکری را به چهل سکهی طلا طلب میکند؛ ملکاحمد هم با وجود مخالفت پیرمرد میپذیرد و چهل سکه را به پیرمرد میدهد. مرد از او میخواهد که در پوست شتری بخوابد و منتظر بماند تا پرندههایی او را بالای کوهی ببرند، سپس هرچه سنگ میبیند برای او پایین بریزد. ملکاحمد همین کار را میکند اما پس از پایان کار جهود را بالای کوه رها میکند و میرود و ملک احمد ناگهان خود را در میان انبوهی از جمجمه و استخوان و سنگهای جواهر مییابد، ملک احمد راه بیابان را در پیش میگیرد تا به قصری میرسد که در آن پیرزنی با تنی پر از مار و عقرب خوابیدهاست.
ملک احمد او را تمیز میکند و پیرزن از خواب بیدار میشود و چون خود را مدیون ملک احمد میداند او را تبدیل به سیبی میکند تا از شر پسرانش در امان بماند و پس از آن که از پسرانش قول میگیرد که با او کاری نداشته باشند دوباره او را به شکل اول بازمیگرداند. پیرزن به ملک احمد چهل و دو کلید اتاقهایش را میدهد تا از آنها به جز اتاقهای آخر دیدن کند اما ملک احمد در نهایت وارد دو اتاق آخر هم میشود؛ در یک اتاق مردی در بند میبیند که آب میخواهد، ملک احمد به او آب میدهد و او جانی تازه میگیرد و خود را آزاد میکند و مهری به ملکاحمد میدهد و به او میگوید که یوسف شاه پریان است و میرود. در اتاق دیگر باغی میبیند که سه کبوتر در آن ناگهان از جلدشان بیرون میآیند و تبدیل به پریان زیبارویی میشوند و در نهر آن باغ مشغول شنا میشوند.
ملکاحمد جلد کوچکترین پری را برمیدارد و پری هر چه اصرار میکند او جلدش را پس نمیدهد و او مجبور میشود که همراه ملکاحمد به نزد پیرزن برود. آنها همان روز عقد میکنند و پری صاحب دو پسر میشود و چند روز بعد هم پسران پیرزن آنها را از سرزمین دیوان به دهی میبرند. روزی غریبههایی قصد دزدیدن پری زیبارو و کشتن همسر و فرزندانش را میکنند اما پری خبردار میشود و از ملک احمد میخواهد که جلدش را پس دهد تا او فرزندان را به جایی در آن نزدیکی برساند و ملک احمد هم در همان جا به آنان بپیوندد اما همین که ملکاحمد جلدش را پس میدهد پری به سمت سرزمین پریان حرکت میکند و به ملکاحمد میگوید که اگر واقعأ طالب او است باید او را از برادرش یوسف شاهپریان تحویل بگیرد.
ملک احمد برای یافتن دوبارهی همسر و فرزندانش دوباره نزد جهود میرود و دوباره در پوست شتر میخوابد و این بار به جای لعل، سنگ بزرگی به سمت جهود پرتاب میکند و دوباره به سمت خانهی دیوان بازمیگردد و باز همان کارها را تکرار میکند. این بار هم مادر واسطه میشود تا دیوان از گناه آزادکردن یوسف از اتاق چهلویکم بگذرند. آنها به او میگویند که یوسف در کوه قاف است اما نشانی کوه قاف را دیوان نمیدانند، عموهای آنها که شیر و قوش و گرگ هستند، شاید بدانند. ملک احمد به نزد یکیک آنها میرود و سرانجام بهطریقی نشانی را مییابد و پرندهای او را به همان کوه میرساند و در نهایت دوباره همسر و فرزندانش را میبیند و یوسف هم که خود را مدیون ملک احمد میداند با ازداوج خواهرش با او موافقت میکند؛ آنها به سرزمین ملکاحمد که اکنون خشکسالی آن را فراگرفتهاست بازمیگردند و با ورود آنها دوباره برکت به سرزمینشان بازمیگردد.
شگردهای تمرکززدایی
اغراق
حضور دیو و جادوی او و برادرشدن او با ملک احمد و نیز خواستگاری قوش و گرگ و شیر از آدمیزادگان و مواردی از این دست هرکدام بهگونهای اغراق هستند؛ اما این گونه اغراق برای کودک امری عادی و معمول است و برای بزرگسال غیر عادی است پس نمیتوان آن را اغراقی تمرکززدایانه بهشمار آورد. اغراق در این قصه زمانی جلوه پیدا میکند که ملک احمد به بالای کوهی برده میشود و سنگهایی را برای جهود پایین میریزد بیآنکه حتا درمورد کاری که میکند اندکی اندیشه کند. در اینجا اغراقی در میزان تمرکز قهرمان بر عملی که از او خواستهشدهاست میبینیم. ملک احمد متوجه نیست که چرا از او خواستهشدهاست که سنگهایی را پایین بریزد و در میزان این بیتوجهی اغراق شدهاست. چهل سکهی طلا تنها برای اینکه چهل روز ملکاحمد بخورد و بخوابد و تنها روز آخر سنگهایی را پایین کوه بریزد؟! و البته این پرسشی است که قهرمان باهوشی همچون ملک احمد باید از خود بپرسد اما نمیپرسد.
پایانخوش
این قصه نیز همچون بیشتر قصههای پریان با پایانی خوش و سرانجامی نیک بهآخر میرسد و البته این امری قابل پیشبینی برای آن مخاطبهایی است که با این افسانهها و سیر کلی آنها آشنا هستند. به سخن دیگر خوانشهای گوناگون در تمرکززدایی پایانبندیها تاثیر بسزایی دارند.
واکاوی افسانه : ملاچغندر و زن بدکاره
خلاصهی افسانه
ملاچغندر روزی به کنار تالابی میرسد و مرغابی درشتی را شکارمیکند و به خانه میآورد تا همسرش آن را برای شام آماده کند؛ اما زن بهانه میآورد که دیزی ندارند او باید به شهر برود و دیزی بخرد. ملا ناچار مسیری طولانی را طی میکند و آنچه زن میخواهد برای او میآورد اما زن باز هم بهانه میآورد که نمک دیزی چقدر است و ملا که نمیداند ناچار دوباره بازمیگردد و به دیزیفروش بدوبیراه میگوید و از او نمک دیزی را میپرسد. دیزی فروش از او میپرسد که چه کسی نمک دیزی را خواستهاست و ملا پاسخ میدهد که همسرش و دیزیفروش لبخندی میزند و با مشت به او نشانمیدهد که پرش به اندازهی یک مشت پر و زیادش به اندازهی یک نیم مشت و ملا دوباره راهی میشود و جملهی دیزیفروش را تکرار میکند تا اینکه به برزگری در حال درو میرسد و برزگر حرف او را نشانهی کم برکتی میداند و شروع به کتکزدن ملا میکند. ملا دلیل را میپرسد و برزگر فریاد میکشد که در چنین جایی باید بگویی «الهی یک بیندازی هزار تا برداری» و ملا هم جملهی خود را فراموش میکند و این جمله را میگوید تا اینکه به قبرستانی میرسد که در آن مردهای را دفن میکنند و باز از حرف ملا ناراحت میشوند و شروع به کتکزدن او میکنند، ملا علت را میپرسد و آنها در پاسخ میگویند که در چنینجایی باید بگویی « آخر غمتان باشد ».
ملا این بار این جمله را با خود تکرار میکند تا اینکه به جایی میرسد که عروسی بهراهاست و باز هم از حرف او تعبیر بدی میکنند و ملا باز هم کتک میخورد و این بار هم به او میگویند که آن جمله برای آنجا بوده و در چنین جایی باید دستمال بردارد و پایکوبی کند و مبارکباد بگوید و ملا هم اینبار همین کار را میکند تا این که نزدیک تور صیادی میرسد و با این کار صید او را میپراند و باز کتک میخورد؛ این بار صیاد به او میگوید که در چنین جایی باید پاورچینپاورچین راه برود و ملا این بار آرام و بیصدا به راه خود ادامهمیدهد تا اینکه به جایی میرسد که عدهای در پی دزدی میگردند و باز ملا را که پاورچینپاورچین میرود بهجای دزد میگیرند و باز هم او کتک میخورد؛
به همین ترتیب این ماجرا ادامه پیدا میکند و ملا به هرجایی که میرسد کتک میخورد تا اینکه به در خانهی خود میرسد و در میزند و همسرش میپرسد که چه کسی پشت در است و ملا که نام خود را هم فراموش کردهاست تنها میگوید « شوهرت » و البته زن نام او را میخواهد و حرفش را باور نمیکند و ملا ناچار در کوچهها پرسه میزند تا اینکه مردی را میبیند که در پی چیزی میگردد. ملا هم به او کمک میکند و خممیشود و بر روی زمین میگردد که ناگهان کلاهش به زمین میافتد. مرد سر ملا را میبیند و میگوید: « کلهاش را ببین! مثل چغندره » و ملا نام خود را به یاد میآورد و فریاد میزند که یافتم و بهسرعت به سوی خانه میرود و آن مرد که گمان میکند آنچه او گم کرده را ملا یافتهاست، خود را به او میرساند و باز هم ملا کتک میخورد، اما ملا بالاخره به خانه میرسد و همسرش در را بهروی او میگشاید و چون دلش به حال مرد میسوزد فردای آن روز غاز را میپزد، اما به مرد میگوید به مسجد برود و هر نمازگزاری که در سمت راست او نشست را به خانه بیاورد زیرا زن نذر کردهاست که اگر حال همسرش که اینهمه کتک خوردهاست بهتر شود به چنین کسی شام بدهد.
ملا ناچار به مسجد میرود و از آن طرف، زن که رفیقی دارد به او میگوید که به مسجد برود و در سمت راست ملا بنشیند اما او دیر میرسد و شخص دیگری در کنار ملا مینشیند و ملا او را به خانه میآورد؛ زن متوجهمیشود و ملا را به بهانهی نان بیرون میکند و به آن شخص بهدروغ از نیت بد ملا میگوید و او را میترساند تا این که او فرار میکند و در همان زمان ملا وارد میشود؛ زن به او هم میگوید که آن شخص دیزی را دزدیده و بردهاست و ملا هم در پی او میدود و زن و مرد از این فرصت استفاده میکنند و مشغول خوردن دیزی میشوند.
شگردهای تمرکززدایی
اغراق
این افسانه یکی از بهترین نمونهها برای اغراق است. البته اغراق این افسانه در پدیدههای عادی نیست بلکه شدت تمرکزگرایی ملا چغندر است که در آن بسیار اغراق شدهاست و میتوان گفت که حتا بر همین پایه این افسانه ساختهشدهاست. در هر اپیزود، ملا متمرکز بر حالتی است و به موقعیتهای متفاوت توجه ندارد و برای همین است که هر بار کتک میخورد. دلیل خندهآوربودن هر بخشی هم در واقع همین است. ملا نمیتواند از یک حالت به حالت دیگری خود را تغییر دهد و تنها در دنیای افسانهها میتوان این همه بدون انعطاف ماند و از هیچ حادثهای عبرت نگرفت.
سپیدنویسی
نکتهی بسیار جالبی که افسانه به آن بهصورت بسیار ظریف و پنهان اشارهمیکند درونمایهی خیانت است، بهاینترتیب که زن هر بار به بهانهای مرد را از خانه بیرون میکند و ملا متوجه نمیشود و افسانه نیز جز در اپیزود پایانی سخنی از رفیق این زن بهمیان نمیآورد اما در جاهایی از افسانه نشانههایی برای اینکه مخاطب دریابد باقیمیگذارد. برای نمونه وقتی که ملا برای بار دوم بهسراغ دیزیفروش میرود دیزیفروش لبخندی میزند و میگوید « چه احمق که تو بودهای» و همین جمله با آن لبخند نشانهای برای مخاطب میتواند باشد تا دریابد که اصل ماجرا از چه قرار است.
پایانخوش
پایان این افسانه خندهآور است و برای همین با اینکه شخصیت اصلی در این افسانه به نتیجهای مطلوب نمیرسد اما باز هم پایانخوش بهشمار میآید. اما پایانبندی این افسانه را بهگونهای دیگر نیز میتوان تمرکززدایانه دانست؛ بهاینترتیب که این پایانبندی که در واقع خوش نیست و تنها خندهآور است برای مخاطب قابل پیشبینی است زیرا در هر اپیزود همین پایان تکرارمیشود و به همین سبب قابل پیشبینی است. در پایان هر اپیزود حادثهای خندهآور پیش میآید که البته بهسود ملا نیست.
وارونهسازی، خودنماییافسانه و مداخلهی راوی در این افسانه دیده نشدند.
واکاوی افسانه
جهت مشاهده نمونه های دیگر از ادبیات ، پیشینه تحقیق و مبانی نظری پایان نامه های زبان و ادبیات فارسی کلیک کنید.
نمونه ای از منابع و ماخذ واکاوی افسانه
منابع فارسی واکاوی افسانه
- امیدسالار، محمود. ( 1372 ). « بچهها سلام: صبحی و فولکلور ایران ». ایرانشناسی. شمارهی 17.صص111-129.
- انجوي شيرازي، ابوالقاسم. ( 1352 ). قصههاي ايراني. تهران: انتشارات امير کبير.
- . ( ۱۳۵۳). عروسک سنگ صبور. تهران: انتشارات امیرکبیر.
- ( ۱۳۵۷ ). تمثیل و مثل. تهران: انتشارات امیرکبیر
- آدینهپور، طاهره. ( 1379 ). مقايسهي افسانههاي ايراني و ادبيات معاصر كودك ايران. پایاننامهی کارشناسی ارشد، دانشگاه شیراز.
- بتلهايم، برونو. ( 1381 ). افسون افسانهها. ترجمهي اختر شريعتزاده. تهران: هرمس (مرکز بينالمللي گفتگوي تمدنها).
- بهرنگی، صمد. ( ۱۳۴۸ ). افسانههای آذربایجان. بیجا: انتشارات نیل.
- پایور، جعفر. ( ۱۳۸۴ ). « بازنویسی و بازآفرینی از فرهنگ عامه؛ قصهها، قصهمتلها و متل ها در ادبیات نمایشی کودک ». فرهنگ مردم. شماره ۱۳. صص ۹۴-۱۱۳.
- پراپ، ولاديمير. ( 1368 ). ريختشناسي قصههاي پريان. مترجم فريدون بدرهاي. تهران: انتشارات طوسي.
- پورگیو، فریده و مسیح زکاوت. ( 1389 ).« بررسي نقشهاي جنسيتي در خاله سوسکه ». دوفصلنامه علمیپژوهشی ادبیاتکودک. سال اول. شماره دوم. صص 27-43.
- …
- …
رشته | زبان و ادبیات فارسی |
گرایش | ادبیات کودک و نوجوان |
تعداد صفحات | 110 صفحه |
منبع فارسی | دارد |
منبع لاتین | دارد |
حجم | 200 kb |
فرمت فایل | ورد (Word) |
موارد استفاده | پایان نامه (جهت داشتن منبع معتبر داخلی و خارجی ) ، پروپوزال ، مقاله ، تحقیق |
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.